نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





روزی مریده ای طناز بنزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ، من از نعمت داشتن

 برادر و پدر محرومم، و در دنیا مادری دارم که ثروت هنگفت پدرم به وی

 رسیده و چون بیمار است بزودی دار فانی را وداع گفته و تمام مال و مکنت

 وی به من میرسد، آیا حاضری همسر من گردی تا از ثروت به ارث رسیده

 من بهره مند گردی ؟؟

شیخ اندکی خشتک خویش بخاراند و فرمود: نوچ ، همسر شما نمیشوم ...

مریده زیر لب گفت : ایییشششش اکبیری منو بگو میخواستم آدم فرضت کنم

 و به خشم محضر شیخ را ترک بگفت و بسوی منزل راهی شد و چون

 به منزل رسید شیخ را بدید که با مادرش مزدوج شده و بسمت پدرش درآمده

 تا هم ارث مادر را کسب نماید و هم از لایحه دولت مبنی بر ازدواج با

فرزند خوانده درآینده بهرمند گردد 


[+] نوشته شده توسط امیرحسین در 10:23 | |







مطالب اموزنده

دو مرد هر دو به شدت بیمار بودند در یک اتاق دو تخته در بیمارستان بستری بودند یکی دراین روی اتاق و دیگری در ان طرف اتاق یکی از آن دو اجازه داشت که روزی یک ساعت بعد از ظهر روی تخت به حالت نشسته در اید تا به تخلیه مایع از روده هایش کمک شود مرد دیگر باید در تمام اوقات به حالت خوابیده به پشت قرار می داشت 

آنها هر روز با هم صحبت می کردند در مورد خاطراتشان و یکی از ان ها که می توانست بنشیند کنار پنجره می توانست هر روز بعد ظهر مردی که کنار پنجره بود بنشیند و چیزهایی که بیرون از پنجره می دید برای هم اتاقیش تعریف می کرد و آن یکی مرد به عشق ان یکساعت و شنیدن حرف های دوستش سپری می کرد 

یک روز صبح وقتی پرستار برای دادن دارو ها وارد اتاق شد با جسم بیجان مردی که کنار پنجره بود مواجعه شد در خواب به ارامی در گذشت بود پرستار ناراحت شد به همکارانش گفت او را از اتاق بیرون ببرند 

مرد دیگر از پرستار خواست ان را کنار پنجره ببرد مرد با وجود درد زیاد به اهستگی تنه اش را روی اونجش بلند کرد تا نخستین نگاه را به بیرون بکند اما چیزی که دید تنها یک دیوار ساده بود مرد پرستار را صدا زد و گفت چه چیزی باعث شده است که هم اتاقی مرحومش چنان تصاویر زیبایی را از دنیای بیرون پنجره برای او تعریف کند 

پرستار گفت :  آن مرد نابینا بوده حتی نمی توانسته آن دیوار را هم ببیند

 پرستار گفت :شاید او فقط می خواسته شما را دلگرم و امیدوار نگاه دارد .

هنگامی که شادیمان را با دیگری به اشتراک می گذاریم دو برابر می گردد .


[+] نوشته شده توسط امیرحسین در 10:7 | |







 


بیـــا “خــّر” هـــایـتــ را بگیـــر

دیگـــر تـــوانــ عبــور دادن آن هـــا را از پــُل نــدارمـ

وقتــی مــی دانـــمـ کــه در آخـــر مثــل همیشــه خــواهــی گفــتــ

“مـــا بــه درد هــم نمــی خــوریــمـ” . . .


[+] نوشته شده توسط امیرحسین در 10:6 | |







مــــــــردهاش بخونن

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻥ ﯾﺎ ﺩﺧــﺘﺮﮮ
ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﮮ ﺑﻪ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺮﻭﮮ
...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻫﺮ ﮐﺴﮯ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘﺖ " ﺷﺪ "ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺧﺘﺮﺕ " ﻧﯿﺴﺖ
...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﺏ "ﺳﻼﻡ " ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻪ ﯾﮏ " ﻋﻠﯿﮏ " ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﮯ ﻧﻪ ﯾﮏ ﻣﮑﺎﻥ
ﺧﺎﻟﮯ
...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﯾﺪ " ﻣﺮﺩ "
ﺑﺎﺷﮯ ﻧﻪ "ﻧﺮ
..."
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ " ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ " ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ
ﻫﺪﯾﻪ ﮐﻨﮯ ﻧﻪ " ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﯾﺖ " ﺭﺍ
...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ " ﯾﮏ "
ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﮯ
...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﮮ " ﯾﮏ " ﺩﺧﺘﺮ " ﻣﺮﺩ "
ﺑﺎﺷﮯ
...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺯﻥ " ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺩﺧﺘﺮ " ﺗﻮﺟﻪ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ " ﭘﺎﮎ " ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﮮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮮ
ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ " ﻋﺸﻖ " ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﮯ ﻧﻪ ﺑﺎ
" ﻫﻮﺱ " ﻟﺒﺶ ﺭﺍ

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ " ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ " ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ
ﮐﻨﮯ ﻧﻪ "ﭼﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ
"
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺩﻝ " ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ " ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺯﻥ "ﺣﺴﺎﺱ " ﺍﺳﺖ؛ﻣﮯﺷﮑﻨﺪ


***انــوقــت ميتــوانـﮮ بــه خــودت بگــﮮ مـــرد...***

  


[+] نوشته شده توسط امیرحسین در 20:43 | |







به نظرتون فاز این شاعر چی بوده؟؟؟

سالها بود تو را میکردم

.

همه شب تا به سحرگاه دعا

.

یاد داری که به من میدادی!

.

درس ازادگی و مهرو وفا

.

همه کردن چرا من نکنم!!

.

وصف روی گل زیبای تورا

.

تا دسته فرو خواهم کرد

.

خنجر خود به گلوگاه نفاه

.

تو اگر خم نشوی تو نرود

.

قد رعنای تو از این درگاه


[+] نوشته شده توسط امیرحسین در 20:8 | |







جالبه

 

 سه تا رفيق اصفهوني و شيرازي و مشهدي با هم ميرن رستوران ولي بدون يه قرون پول .

هر کدومشون يه جايي ميشينن و يه دل سير غذا ميخورن و اول اصفهونيه ميره

 پاي صندوق و ميگه : ممنون غذاي خوبي بود اين بقيه پول مارو بدين بريم

 

 

صندوقدار : کدوم بقيه آقا ؟ شما که پولي پرداخت نکردي!

اصفهونيه ميگه يعني چي آقا خودت گفتي الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم

 خلاصه از اون اصرار از اين انکار که شيرازيه پا ميشه...

و رو به صندوقدار ميگه : آقا راست ميگن ديگه ، منم شاهدم وقتي من ميزمو حساب کردم

 ايشون هم حضور داشتن و يادمه که بهش گفتين بقيه پولتونو بعدا ميدم.

صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چي ميگي آقا ، شما هم حساب نکردي!

بحث داشت بالا ميگرفت که ديدن مشهديه نشسته وسط سالن و هي ميزنه توي سرش

ملت جمع شدن دورش و گفتن چي شده ؟

مشهديه گفت : يَره! با اي اوضاع، حتما مِخِه بگه مُويَم پول نِدادُم 


[+] نوشته شده توسط امیرحسین در 1:1 | |







حقیقت داش امیر

مـטּ هموטּ בیوونـﮧ ام که هیچوقـت عوض

 

 

نمیشـﮧ ..


همونـے کـﮧ همـﮧ باهاش خوشآلـטּ اما کسے

 

 

باهاش نمے مونـﮧ

 

...همونـے کـﮧ اونقـבر یـﮧ آهنـگــ  رو گوش میـבه

 

 

کـﮧ از ترانـﮧ گرفتــﮧ تا

 

ریتــمـ و خواننـבش متنفر بشـﮧ ...همونـے کـﮧ

 

 

هـق هـق همـﮧ رو بـﮧ

 

 

جوטּ בل گوش میــבه امـا خـوבش  بغضـاش  رو

 

 

زیــر بالـش میتـرکونـﮧ

 

...همونـے کـﮧ همـﮧ فکــر میکنــטּ سختـﮧ،

 

 

سنگـﮧ اما بـا هـر تلنــگرے

 

 میشکنـﮧ ...همونـے کـﮧ مواظبــﮧ کسے ناراحت

 

 

نشـﮧ امـا همــﮧ

 

ناراحتش میکنـטּ ...همونـے کـﮧ تکیــﮧ گاه

 

 

خوبیــﮧ امـا واسش تکیــﮧ

 

گاهے نیس ...همونـے کـﮧ کلے حرفــ בاره اما

 

 

 

 

همیشـﮧ ساکتـــﮧ

 

 

...همونـے کـﮧ سعے میکنــﮧ کسے رو اذیت

 

 

نکنــﮧ اما همــﮧ اذیتش

 

 

میکنــטּ ...همونـے کـﮧ همیشـﮧ همـﮧ رو

 

 

میخنـבونــﮧ و میخنــבه امـا تــﮧ

 

בلــش هیچـوقتــ شاב نیست...همونـے کـﮧ فقط

 

 

 

 

 

 تظاهر بــﮧ خوشبختے

 

 בاره...مـטּ اینمـ .. آره !

 


[+] نوشته شده توسط امیرحسین در 13:38 | |



صفحه قبل 1 صفحه بعد